
در این کارگاه یک گفتگوی گروهی منسجم در باب یکی از پدیده های جاری در زندگی روزمره ی خود خواهیم داشت. با حضور سرکار خانم مرودشتی
برچسب!!
مخصوص پایه یازدهم
.jpg)
«تو خیلی خفنی»
«چه قدر چاق شده»
«همهاش داره دروغ میگه»
«یه کله تا صبح خوندهها!»
«من خیلی گیجم»
«نمیفهمن من چی میگم، یه بارم نشد بهم گوش بدن!»
«باز جا گذاشتیاش؟»
«آره بابا. بچه محکم و قویایه»
«ظرفات برای این کار کوچیکه»
«نترس»
«ما ایرانیا واقعا تنبلیم، همینه مملکت درست نمیشه» و …
فکر میکنم همه ما وقتی بچه بودیم، داستان اون جوجه اردکه رو که بهش میگفتن زشتی، خوندیم. و احتمالا تو دنیای کودکی براش غصه خوردیم، از دست بقیه جوجه اردکها کلافه شدیم و آخرش که یه قوی سفید تو صفحه آخر کتابمون دیدیم، دلمون خنک شده! خنک شد که جوجه اردکمون چیزی شد که بقیه به خاطر نبودنش سرزنشاش میکردن. شاید هم خنک شد، چون همونی که همه بهش میگفتن نموند و تغییر کرد و هزار شاید دیگه. اما بالاخره، دلمون خنک شد که جوجه اردک اصلی ما آخرش از اون فشار و بدبختی خلاص شد!
اما،
نمیدونم چه جوره که الان تو ١۶-١٧ سالگی و حتی تو ٣٠ و ۴٠ و ۵٠ سالگی، انگار کل اون داستان رو فراموش کردیم! مدام دنبال جوجه اردکهایی میگردیم که بهشون بگیم زشت! یه وقتایی تو خودمون، یه وقتایی تو خونه، تو دوستامون، تو آدمای دیگه مدرسه و حتی شاید آدمای تو مترو، تلویزیون، کتابا و هرجایی که دستمون برسه. هرچند شاید بلند تو صورتشون نگیم زشت، اما زشت میدونیمشون!
تو این ٨٠ دقیقه، میخوایم یه کم تمرین کنیم. یه کم برگردیم تو خودمون ببینیم چه خبره؟ و ببینیم چه قدر داستان و احساسمون به جوجه اردک داستان رو یادمون رفته؟
توضیح مهم:
قطعا و حتما واضحه که این هفته به هیچ پیش زمینه اقتصادی نیاز نداریم :)
حدس ما اینه که دغدغههای هر پایه از بچهها، تجربیاتشون و بحثهاشون بسیار متفاوته. پس اجازه بدید این برنامه رو جداگانه برای هر پایه برگزار کنیم. این هفته رو با یازدهمیها شروع میکنیم تا آینده نزدیک که امیدوارم سراغ همه بریم.
مدرس: نرگس مرودشتی